تاويل قرآن و رابطه زبان شناختى آن با تنزيل قرآن‏

پدیدآورمحمدکاظم شاکر

نشریهمعرفت

شماره نشریه24

تاریخ انتشار1388/01/28

منبع مقاله

share 2807 بازدید
«تاويل قرآن‏»و رابطه زبان شناختى آن با«تنزيل قرآن‏»

دكتر محمد كاظم شاكر

مقدمه

گاهى در تفسير قرآن، مطالبى ارائه مى‏شود كه رابطه منطقى و زبان شناختى با الفاظ قرآن ندارد; مانند تفسير «ليال عشر» در سوره مباركه فجر به «حواس ده‏گانه ظاهر و باطن‏» (1) و نيز تفسير همين آيه به امامان ده‏گانه، از امام حسن مجتبى‏عليه‏السلام تا امام حسن‏عسكرى‏عليه‏السلام مطابق برخى از روايات تفسيرى (2) ; تفسير «ليلة القدر» به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم (3) ، تفسير «تين‏» و «زيتون‏» به «عقل كل‏» و «نفس كل‏» (4) و بسيارى ديگر از اين قبيل.
حال اين سؤال مطرح است كه اين‏گونه تفاسير چه رابطه منطقى و زبان شناختى‏اى با الفاظ قرآن دارند؟
اين‏گونه موارد نوعا به عنوان «تاويل‏» و نيز «باطن‏» قرآن معرفى مى‏گردند و بيش‏تر در يكى از اين سه حوزه معرفت دينى يافت مى‏شوند:
1- حوزه روايات تفسيرى;
2- حوزه تفاسير فلسفى - عرفانى;
3- حوزه تفكر باطنى (اسماعيليه)
شايد بتوان گفت مهم‏ترين دليل در همه اين حوزه‏ها براى توجيه تفاسيرى كه رابطه معناشناختى آن با الفاظ قرآن مبهم است، روايات مربوط به تاويل و باطن قرآن است - يعنى، اين قضيه كه «هر آيه‏اى علاوه بر ظاهر و تنزيل، داراى باطن و تاويل است‏» به عنوان كبراى كلى در استدلال بر صحت آن تفاسير به كار گرفته شده است. پس‏گويى «تاويل قرآن‏» رابطه‏اى زبان‏شناختى با الفاظ قرآن ندارد.
يكى از نويسندگان در تاييد اين مطلب مى‏گويد: «در تاويل هر امرى، مناسبت‏با ظاهر آن، از حدود دلالت‏هاى لفظى بيرون بوده، از احساس ظاهرى و علم عادى دور مى‏باشد.» (5) وى در تطبيق مطلب مزبور بر بسيارى از روايات تفسيرى مى‏نويسد: «در بسيارى از روايات وارد شده، قسمتى از آيات، بدون هيچ‏گونه دلالت و ظهور لفظى، بر ائمه اطهارعليهم‏السلام و شيعيانشان تطبيق گرديده، ...بديهى است تمام موارد مذكور از باب تاويل بوده، اين خود دليل بر آن است كه تاويلات قرآن از سنخ مدلول‏ها و مفاهيم لفظى نمى‏باشد و دلالت آيات قرآن بر آن دسته از حقايق خارجى و واقعيت‏هاى عينى كه "تاويل" ناميده مى‏شود، از طريق دلالت لفظى صورت نمى‏پذيرد.» (6)
اگر اين فرض را بپذيريم، بايد اعتراف كنيم كه از طريق الفاظ قرآن (تنزيل قرآن) و روابط معناشناختى، دست‏رسى به فهم تاويل قرآن ممكن نيست. در اين صورت، از يك سو، تنها راه دست‏رسى به تاويل، نقل يا الهام و مكاشفه خواهد بود و از سوى ديگر، ما بايد آنچه را مبتنى بر نقل - به ظاهر صحيح - است، بپذيريم، هر چند ارتباط آن را با ظاهر آيه نفهميم. بنابراين، راهى براى نقد متن احاديث تفسيرى يا مكاشفات حكايت‏شده وجود نخواهد داشت و چه بسيار مجعولاتى را كه بايد عنوان تاويل قرآن پذيرا شويم.
ما اين تحليل از تاويل قرآن را كه نتيجه آن فهم‏ناپذيرى تاويل از طريق تنزيل است، قبول نداريم و در اين مقال، در صدد اثبات اين مطلب هستيم كه اين تحليل بر تصورى نادرست از مفهوم تاويل در حوزه معرفت دينى استوار است.

ارتباط تاويل قرآن با الفاظ آن

در اين مبحث، فرض بر آن است كه تاويل قرآن بايد به نوعى، با الفاظ قرآن رابطه زبان‏شناختى داشته باشد، يعنى مطالب بيان شده به عنوان تاويل، بايد به نحوى قابل قبول از الفاظ قرآن فهميده شود. در اين فرض مطالبى كه به عنوان تاويل قرآن ارائه مى‏شود و هيچ رابطه‏اى از روابط معمول در عرف زبان را با الفاظ ندارد، مردود شناخته مى‏شود.
پيش از بيان دلايل اين ادعا، لازم است منظور خود را از روابط معناشناختى مشخص كنيم. منظور از روابط معناشناختى، يكى ا ز روابط ذيل است:
1- رابطه وضعى لفظ و معنا (مدلول): اين رابطه در منطق، «دلالت‏» ناميده مى‏شود و عبارت است از رابطه علمى بين دو چيز به طورى كه علم به يكى از آن‏ها، سبب انتقال ذهن نسبت‏به ديگرى شود. رابطه لفظ و معنا يا مطابقه است‏يا تضمن و يا التزام.
2- رابطه‏مفهوم‏و مصداق: «مفهوم‏» يعنى، صورت ذهنى انتزاعى از حقيقت اشيا و «مصداق‏» آن چيزى است كه مفهوم برآن منطبق مى‏شود.
3- رابطه لازم و ملزوم: ممكن است معنايى كه به لفظ يا آيه‏اى از قرآن نسبت داده مى‏شود، مدلول لفظ يا آيه نباشد، ولى لازمه مدلول آن‏ها باشد. (7) بر اين اساس، عكس مستوى و عكس نقيض قضاياى قرآنى، از لوازم آيات قرآن است و نيز استدلال منطقى كه عبارت از تنظيم مقدمات صغرى و كبرى و نتيجه است از نوع لازم غير بين.
4- رابطه مثل با ممثل: بيان مطالب با مثل، در هر زبانى رايج است، به اين صورت كه مسائل معقول را با تشبيه آن به محسوس، قابل درك مى‏كنند. رابطه‏اى كه مثل با ممثل دارد، نه رابطه دال و مدلول است و نه رابطه لازم و ملزوم و نه رابطه مفهوم و مصداق، بلكه مثل صرفا حكايتى است از ممثل و نوعى تشبيه محسوب مى‏شود.
آنچه به عنوان «تاويل قرآن‏» بيان مى‏شود بايد يكى از روابط ياد شده را با الفاظ قرآن داشته باشد; يعنى يا مدلول آيه بوده - از هر نوع دلالتى كه باشد - يا مصداق آيه بوده - به گونه‏اى كه مفهوم لفظ آن را پذيرا باشد - يا جزو لوازم كلام الهى بوده - از هر نوع لازم - و يا ممثل باشد براى آيه‏اى كه مثل فرض شده است. ما معتقديم كه در كلام معصومان‏عليهم‏السلام نيز به چيزى غير از اين موارد، «تاويل‏» اطلاق نشده است.

دلايل اين فرضيه

گفته شد كه نظريه فهم‏ناپذيرى تاويل قرآن از طريق تنزيل قرآن، بر تحليل نادرستى از معناشناسى «تاويل‏» استوار مى‏باشد و بر اين اساس، تاويل به مواردى اطلاق مى‏شود كه ارتباط منطقى با لفظ ندارد. دلايل ما بر رد اين تصور از «تاويل‏»، سه دسته از روايات است:
اول: روايات تنزيل و تاويل
در روايات فراوانى، «تنزيل‏» و «تاويل‏» به كار رفته است. با توجه به تقابلى كه در اين دسته از روايات ميان تنزيل و تاويل وجود دارد، روشن شدن معناى «تنزيل‏»، به ايضاح معناى «تاويل‏» نيز مدد مى‏رساند. در برخى از روايات، «تنزيل قرآن‏» به معناى الفاظ قرآن است; مانند اين روايت كه ميثم به ابن‏عباس گفت: «درباره تفسير قرآن هرچه مى‏خواهى از من بپرس; زيرا من تنزيلش را بر امير مؤمنان، على‏عليه‏السلام ، قرائت كرده‏ام و ايشان تاويل آن را به من آموخته است.» (8) در اين خبر و روايات مشابه آن، تنزيل قرآن به معناى الفاظ قرآن است; زيرا آنچه كه قرائت مى‏شود چيزى جز لفظ نيست. بر اين اساس، تاويل، كه در مقابل آن به كار رفته، شامل معنا و مصداق و هر چه كه خارج از مقوله لفظ است، مى‏شود. بنابر اين، مى‏بينيم كه در بعضى از روايات، به مدلول كلام و در برخى ديگر، به مصاديق كلام «تاويل‏» اطلاق شده است. در اين‏جا، به ذكر نمونه‏هايى مى‏پردازيم:
از على‏عليه‏السلام نقل شده است كه فرمود: «تاويل «انا لله وانا اليه راجعون‏» (9) آن است كه خدا مالك ماست و ما از اين جهان رخت‏برمى‏بنديم.» (10)
توضيح آن‏كه مدلول مطابقى آيه مذكور آن است كه ما مملوك خدا هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم، اما لازمه مملوكيت ما براى خداوند، مالكيت‏خدا بر ما و لازمه به سوى خدا رفتن، رخت‏بربستن از اين جهان است. بنابر اين، معنايى كه در روايت‏به عنوان تاويل آيه شريفه آمده، مدلول التزامى آن است.
حذيفة بن يمان مى‏گويد: در روز غدير، پس از آن‏كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه‏»; مردى به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم گفت: اى رسول خدا، تاويل اين سخن چيست؟ آن حضرت فرمود: «من كنت نبيه فهذا على اميره.» (11)
روشن است كه نظر سؤال كننده آن است كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم كدام‏يك از معانى مولى را قصد كرده‏اند: دوست‏يا متصدى امور؟ پس در اين خبر نيز «تاويل‏» به مدلول لفظ اطلاق شده است.
از على‏عليه‏السلام نقل شده است كه فرمود: «تاويل قول ابراهيم‏عليه‏السلام كه فرمود: «انى ذاهب الى ربي‏» (12) آن است كه ايشان به عبادت خداوند و تلاش در راه او توجه كرد.» (13)
مراد حضرت در اين روايت آن است كه در اين آيه، مدلول حقيقى واژه «ذاهب‏» مراد نيست كه به معناى رفتن با پاست - چون براى خداوند مكان خاص وجود ندارد - بلكه معناى مجازى آن مراد است.
در روايتى آمده است كه هارون الرشيد از امام كاظم‏عليه‏السلام پرسيد: چرا شما خود را فرزندان رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مى‏دانيد، در حالى كه فرزندان على‏عليه‏السلام هستيد؟ امام فرمود: همه اتفاق نظر دارند كه در ماجراى مباهله، كسى جز على، فاطمه، حسن و حسين عليهم‏السلام با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نبوده است. بنابر اين، [در آيه مباهله (14) ] تاويل «ابناءنا»، حسن و حسين عليهماالسلام و تاويل «نساءنا»، فاطمه‏عليهاالسلام و تاويل «انفسنا» على‏عليه‏السلام است. (15)
در اين روايت، «تاويل‏» به مدلول لفظ اطلاق نشده، بلكه بر مصاديق مدلول اطلاق شده است.
نتيجه آن‏كه در بسيارى از روايات، «تاويل‏» يا به معناى «مدلول لفظ‏» است و يا به معناى «مصداق‏». پس اين‏كه گفته شود مراد از تاويل قرآن در متون دينى، مفاهيم و مدلول‏هاى لفظى آيات قرآن نيست، خالى از اشكال نمى‏باشد.
دوم: روايات ظاهر و باطن
در برخى از روايات، تعريفى از «ظاهر و باطن‏» قرآن ارائه شده كه نشان‏دهنده رابطه معناشناختى بين ظاهر و باطن است. در اين‏جا، به ذكر چند نمونه مى‏پردازيم:
از ابن عباس نقل شده كه: «ظاهر قرآن، تلاوت است و باطن آن، تاويل.» (16) روشن است كه تلاوت را نمى‏توان مستقيما به قرآن نسبت داد، تلاوت صفت صوت تالى است. بنابر اين، در صورتى نسبت دادن تلاوت به قرآن صحيح است كه بگوييم در اين‏جا، تلاوت به معناى «متلو» است (17) و «متلو» همان الفاظ قرآن است; زيرا آنچه مورد تلاوت و قرائت واقع مى‏شود، معنا نيست، بلكه الفاظ است. حال كه مراد از ظاهر قرآن، الفاظ آن است. باطن قرآن نيز كه در اين روايت از آن به تاويل قرآن تفسير شده، به هر چه غير لفظ باشد، حتى به مدلول لفظ قابل اطلاق است. و اصولا آنچه در كلام پيداست همان الفاظ است، معانى در وراى لفظ مى‏باشد.
از حضرت على‏عليه‏السلام روايت‏شده است كه فرمود: ظاهر قرآن، تلاوت است و باطن آن، فهم. (18) در اين روايت نيز بايد «تلاوت‏» را به معناى «متلو» بگيريم و علاوه بر آن، فهم را نيز به معناى مفهوم بدانيم; زيرا فهم مربوط به انسان است و نمى‏توان اولا و بالذات، به قرآن نسبت داد. پس ملاحظه مى‏شود كه در اين دو روايت، مراد از «ظاهر قرآن‏»، همان الفاظ است كه مورد تلاوت و قرائت واقع مى‏شود و مراد از «باطن قرآن‏»، مفاهيم و معانى قرآن كريم است.
جمع بين دو روايت و روايات دسته اول چنين است كه ظاهر قرآن، تنزيل آن و باطن قرآن، تاويل آن است كه در روايتى به آن تصريح شده است. (19)
حمران بن اعين از امام باقرعليه‏السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: ظاهر قرآن، كسانى هستند كه آيات درباره آن‏ها نازل شده و باطن آن، كسانى هستند كه رفتارى مانند آن‏ها دارند.
اگر در اين روايت نيز دقت كنيم، مى‏بينيم كه نمى‏توان گفت افرادى ظاهر قرآن هستند و افرادى باطن قرآن، مگر آن‏كه لفظى را در تقدير بگيريم. در واقع، تقدير كلام چنين است: ظاهر قرآن معنايى است كه شامل كسانى مى‏شود كه آيات درباره آن‏ها نازل شده - يعنى، معناى جزئى - و باطن قرآن، معنايى است كه شامل كسانى مى‏شود كه رفتارى مانند آن‏ها دارند - يعنى، معناى كلى. تجريد موضوعات از خصوصياتى كه دخالتى در حكم ندارند و حمل آن‏ها بر موارد ديگر، از مسائل رايج در هر زبانى است. بنابر اين، ملاحظه مى‏كنيم كه در اين روايت نيز باطن قرآن به معانى قرآن اطلاق شده است و بين ظاهر و باطن، رابطه زبان‏شناختى وجود دارد. پس «باطن‏»، الزاما به معناى مطالب رمزى نيست كه برخى - از جمله، باطنيه - آن را معادل رمز دانسته و همه آيات قرآن را رموز و امثال شمرده‏اند. (20)
سوم: رواياتى كه تفاسير بدون ارتباط معناشناختى را رد مى‏كند
رواياتى وجود دارد كه در آن‏ها، ائمه اطهارعليهم‏السلام با تاويلاتى كه از تنزيل قرآن فهميده نمى‏شود، مخالفت كرده‏اند. از اين روايات استفاده مى‏شود كه اگر چنين تاويلاتى به خود آن بزرگواران نيز نسبت داده شده باشد، جعلى است. اينك به نمونه‏هايى از اين موارد مى‏پردازيم:
از هشام بن حكم نقل شده است كه به امام صادق‏عليه‏السلام عرض شد: به نقل از شما، گفته‏اند: مراد از خمر، ميسر، انصاب و ازلام (21) افرادى [خاص] هستند. آن حضرت فرمود: «خداوند خلقش را به چيزى كه آن را نمى‏شناسند مورد خطاب قرار نمى‏دهد.» (22)
داود بن فرقد مى‏گويد: امام صادق‏عليه‏السلام فرمود: «در مورد هر آيه‏اى نگوييد: مراد فلانى است‏يا فلانى.» (23)
از امام صادق‏عليه‏السلام نقل شده كه به ابوالخطاب (24) نوشت: «به من گزارش رسيده كه تو يكى را مصداق خمر و زنا و ديگرى را مصداق نماز و روزه مى‏پندارى. آن چنان كه مى‏پندارى نيست، بلكه ما ريشه خير هستيم و شاخه‏هاى آن طاعت‏خداست و دشمن ما ريشه شر است و شاخه‏هاى آن معصيت‏خدا.» (25)
در روايتى آمده است كه شخصى طى نامه‏اى به امام حسن عسكرى‏عليه‏السلام نوشت: سخنانى [اغراق آميز] درباره شما و فضايل شما گفته مى‏شود... [به طور مثال] آيات «ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر» (26) و «اقيموا الصلوة‏» (27) را تاويل كرده، مى‏گويند: مراد از نماز، يك مرد است، نه ركوع و سجود! مراد از زكات نيز همان مرد است، نه چند درهم پول و پرداخت آن! اين‏ها به همين شيوه، ساير واجبات و مستحبات و در مقابل، گناهان را تاويل مى‏كنند! حضرت در جواب، فرمود: «اين دين ما نيست، راه خود را از آن‏ها جدا كن.» (28)
بسيارى از روايات تفسيرى كه ارتباط معناشناختى با الفاظ قرآن ندارد، ساخته دست غلات است. (29) اين‏گونه تاويلات بعدا در فرقه باطنيه نيز راه يافته (30) و از طريق برخى از متفكران باطنيه - مانند اخوان الصفا - به متون تفسيرى فلسفى و عرفانى وارد شده است.
بنابر اين، آنچه به عنوان تاويل قرآن ارائه مى‏شود - در هر حوزه‏اى از حوزه‏هاى معرفت دينى - بايد به نوعى، با الفاظ ارتباط زبان‏شناختى داشته باشد و عرف زبان، آن ارتباط را تاييد كند، همان‏گونه كه امام صادق‏عليه‏السلام فرمودند كه خداوند خلقش را به چيزى كه نمى‏فهمند مورد خطاب قرار نمى‏دهد. پس تاويل قرآن يا بايد از نوع مفهوم آيات قرآن باشد يا مصداق يا لوازم كلام و يا از نوع ممثل.
در اين‏جا، لازم است در مورد نوع اخير - يعنى رابطه مثل و ممثل - قدرى توضيح داده شود. بسيارى از آيات قرآن، مانند مثل‏ها هستند كه ويژه موارد ابتدايى نيستند، به هر مورد كه با نزولشان مناسبت داشته باشد، اطلاق مى‏شوند. و اين يكى از مواردى است كه از آن به «جرى قرآن‏» تعبير مى‏شود. (31) در حديثى نيز از امام صادق‏عليه‏السلام نقل شده كه فرمودند: «قرآن مانند مثل‏هاست، براى كسانى كه دانش آن را داشته باشند، نه غير آنان.» (32)
مرحوم علامه طباطبائى مى‏فرمايد: تاويل آيه، نسبتش به مدلول و مفهوم آيه هم‏چون نسبت ممثل است‏به مثل. بنابر اين، تاويل اگرچه از حيث دلالت، مدلول [لفظى] آيه نيست، لكن به نوعى، حكايت آيه محسوب مى‏شود، به طورى كه همواره بين آن‏ها ارتباط خاصى وجود دارد; درست نظير اين ضرب‏المثل: «فى الصيف ضيعت اللبن‏» (33) در مورد كسى كه مى‏خواهد كارى را انجام دهد، ولى زمينه و اسباب آن كار را قبلا از بين برده است; زيرا مفهومى كه كلمات اين ضرب‏المثل بر آن دلالت دارد - يعنى، از بين بردن شير توسط كسى كه با آن كار دارد - آن معنايى نيست كه در مورد ذكر شده منظور گرديده است، ولى با اين همه، بيانگر حال مخاطب و تصوير كننده آن در ذهن است، به گونه‏اى كه مفهوم حاصل از كلام (مثل) بر اساس مدلول لفظى‏اش، در بردارنده معناى مقصود مى‏باشد، بدون آن كه لفظا بر آن دلالت كند. همچنين است تاويل [بسيارى از] آيات قرآن. (34)
شايان ذكر است كه مرحوم علامه طباطبائى مقوله تاويل را جداى از مقوله مفاهيم و مصاديق الفاظ مى‏دانند. ايشان تاويل قرآن را حقيقت‏خارجى يا حقايق خارجى مى‏دانند كه موجب تشريع حكمى از احكام يا بيان معرفتى از معارف مى‏شود. (35) و در واقع، تعريفى از تاويل ارائه داده‏اند كه شامل مفاهيم و مصاديق نمى‏شود. بنابر اين، رابطه آن با الفاظ صرفا رابطه مثل و ممثل است. (36)
ولى در متون دينى، تاويل به مقولات گوناگون، كه همگى نوعى رابطه زبان‏شناختى با الفاظ دارند، اطلاق شده است كه اهم اين مقولات عبارتند از:
1- مفاهيم و مداليل - كه همان صور علميه حاصل از الفاظ قرآن است;
2- مصاديق خارجى;
3- حكمت‏ها.
براى روشن شدن مطلب، مثالى ذكر مى‏كنيم: قرآن كريم مى‏فرمايد: «اقيموا الصلوة‏». اين جمله يك معنا و مفهوم دارد كه هر كس با لغت عرب آشنا باشد، آن را مى‏فهمد. علاوه بر معنا و مفهوم، نماز در شريعت اسلام، مصداقى دارد كه داراى اجزا و شرايطى خاص است كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در تبيين مصداق نماز فرمودند: «صلوا كما رايتموني اصلي‏». (37) در اين‏جا، غير از معنا و مصداق، مقوله ديگرى نيز وجود دارد و آن اين است كه علت غايى امر به نماز چيست؟ ممكن است مثلا، گفته شود كه «عبوديت‏» است. ما از اين مرحله، به «حكمت‏» آيات قرآن تعبير مى‏كنيم يعنى، اوامر، نواهى، احكام و معارف قرآنى در عين حال كه داراى معنا و نيز مصداق هستند - و هر يك نيز در جاى خود معتبرند - داراى حكمت‏هايى نيز مى‏باشند كه آن حكمت‏ها مستند آن اوامر و نواهى و بيان معارف‏اند. به نظر مى‏رسد كه مقوله سوم نيز جزو تاويل است، نه اين‏كه در متون دينى تاويل فقط به مرحله سوم اطلاق شده باشد. مرحوم صدوق در علل الشرايع، حديثى از امام صادق‏عليه‏السلام نقل مى‏كند كه روزى حضرت على‏عليه‏السلام از كنار كعبه عبور مى‏كردند، نگاهشان به مردى افتاد كه نماز مى‏گزارد. حضرت نحوه نمازگزاردن او را پسنديدند و به او فرمودند: «آيا تاويل نمازت را مى‏دانى؟» آن مرد گفت: اى پسر عموى رسول خدا، آيا نماز را جز عبوديت تاويلى ديگر نيز هست؟ حضرت به او فرمودند: «اى مرد، بدان كه خداوند پيامبرش را بر امرى از امور مبعوث نكرد، مگر آن‏كه براى آن تاويلى است و همه آن‏ها بر عبوديت استوار است.» (38)

خلاصه بحث

در روايات، هم به مفاهيم و هم به مصاديق آيات قرآن و هم به حكمت‏هاى نزول احكام و شرايع و معارف قرآن، همگى تاويل اطلاق شده است. ولى بايد توجه داشت كه اين‏ها هر يك مقوله‏اى جداگانه‏اند. اما هر يك از اين مراحل با الفاظ قرآن رابطه زبان شناختى خاص خود را دارد و تنها رابطه نوع اخير - يعنى، مرحله حكمت‏ها با الفاظ - رابطه مثل و ممثل است.
البته بايد توجه داشت كه عالى‏ترين و در عين حال، صعب‏ترين مرحله تاويل قرآن همين مرحله حكمت‏هاست كه با احكام و معارف قرآن نوعى رابطه عليت دارد - يعنى، حكمت‏ها علت غايى اوامر و نواهى و معارف قرآن‏اند. خداوند نيز فرمود: «وانه في ام الكتاب لدينا لعلى حكيم.» (39) و تنزيل قرآن، آيات و نشانه‏هايى است از كتاب حكيم: «تلك آيات الكتاب الحكيم.» (40) و تفصيلى كه ما به صورت امر، نهى، قصه، مثل، ترغيب، ترهيب و جدل در قرآن مشاهده مى‏كنيم، همه از حكمتى والا برخوردار است: «كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير.» (41) و شايد بتوان گفت كه آنچه در روايات تحت عنوان «تنزيل و تاويل‏» يا «ظاهر و باطن‏» آمده، در قرآن كريم به عنوان «كتاب و حكمت‏» ذكر شده است - يعنى، «كتاب‏» همان تنزيل و «حكمت‏» همان تاويل است. همان طور كه در روايات آمده است‏خداوند تنزيل و تاويل را بر پيامبر نازل كرد. (42) در قرآن كريم نيز آمده است: «وانزل الله عليك الكتاب والحكمة.» (43)
در اين‏كه «حكمت‏» همان «تاويل‏» است مى‏توان به دو آيه استشهاد كرد اول، در دو آيه آمده است: «وما يذكر الا اولوا الالباب‏»: يكى در مورد حكمت و ديگرى در مورد تاويل: «ومن يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا وما يذكر الا اولوا الالباب‏» (44) «و ما يعلم تاويله الا الله والراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا وما يذكر الا اولوا الالباب.» (45)
دوم دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد ابن عباس با دو لفظ گزارش شده است: يكى «اللهم فقهه فى الدين وعلمه التاويل‏» (46) و ديگرى «اللهم فقهه فى الدين وعلمه الحكمة‏» (47) كه نشان از يكى بودن تاويل و حكمت است. (48)
نكته پايانى: اگر ما مى‏گوييم هرگونه تاويل از قرآن بايد نوعى رابطه زبان‏شناختى با الفاظ قرآن داشته باشد، بدان معنا نيست كه بگوييم پس ما خود بدون كمك روايات و سخنان معصومان‏عليهم‏السلام مى‏توانيم به همه تاويل قرآن ست‏يابيم، بلكه معنايش اين است كه آنچه در روايات بيان مى‏شود الفاظ بايد آن‏ها را - چه از نظر معنا و چه از نظر مصداق - پذيرا باشند، وگرنه ممكن است لفظى مشترك در دو يا چند معنا باشد و قرينه معينه دال بر تعيين يكى، وجود نداشته باشد. طبيعى است كه در اين صورت، لفظ مجمل است و ما قادر نيستيم معناى صحيح مراد را بفهميم. يا ممكن است مفهومى قابل تطبيق بر مصاديق متعدد باشد، ولى همه آن مصاديق مراد خداوند نباشد. در اين جاست كه ما در تاويل قرآن به علوم و معارف گوناگون نيازمنديم كه از جمله بارزترين آن‏ها، روايات ماثور از نبى‏اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه معصوم‏عليهم‏السلام است. (49)

پى‏نوشت‏ها

× لازم به ذكر است كه «تاويل‏» در لغت و اصطلاح، معانى گوناگونى دارد. در اين‏جا، مراد خداوند از آيات قرآن كريم مورد نظر است. از نظر نگارنده، صائب‏ترين سخن در معناى لغوى تاويل، سخن ابن فارس در معجم مقاييس اللغة است. ايشان «تاويل‏» را لفظى مشترك بين دو معنا مى‏داند: 1- ابتداى امر; 2-انتهاى امر. تاويل به معناى اول (ابتداى امر)، در كلام - يعنى، آنچه ابتداى كلام محسوب مى‏شود - چيزى نيست جز قصد و اراده متكلم از كلام; يعنى، در ابتدا متكلم چيزى را قصد مى‏كند و سپس كلامى را كه گوياى قصد اوست‏بر زبان جارى مى‏كند. تاويل قرآن به اين معنا يعنى، مراد خداوند از آيات قرآن. تاويل به معناى دوم (انتهاى امر) در كلام يعنى، تحقق مفاد كلام. تاويل قرآن به اين معنا، يعنى تحقق وعده‏ها و وعيدهاى قرآن، همان‏طور كه در آيه «هل ينظرون الا تاويله يوم ياتي تاويله (اعراف:53) به اين معنا به كار رفته است. در آيات و روايات، تاويل در هر يك از اين دو معنا به كار رفته است كه بايد دقت‏شود يكى با ديگرى خلط نگردد. آنچه از معناى تاويل در حوزه تفسير قرآن مطرح است، معناى اول تاويل - يعنى، «مراد خداوند» از آيات قرآن - است. اصطلاح تاويل در اين مقاله، به اين معناى اول نظر دارد و ارتباطى با تاويل در مقوله دوم - يعنى تحقق وعده‏ها و وعيدهاى قرآن - ندارد.
1- ر.ك. به: ملا عبدالرزاق كاشى، تاويلات، ذيل آيه دوم سوره فجر.
شايان ذكر است كه مراد از حواس ده‏گانه ظاهر و باطن، پنج‏حس ظاهر و پنج‏حس باطن است. حواس ظاهر عبارتند از: باصره، سامعه، ذايقه، شامه، لامسه. حواس باطن عبارتند از: حس مشترك، خيال، وهم، حافظه، متصرفه (ر.ك. به: لغت نامه على‏اكبر دهخدا، ذيل كلمه «حس‏»)
2- ر.ك.به: سيد هاشم‏بحرانى، البرهان فى تفسير القرآن، ج 4، ص‏457، حديث 1
3- ملا عبدالرزاق كاشى، پيشين، ذيل سوره قدر و آيه‏3 سوره دخان
4- ر.ك. به: ناصر خسرو، وجه دين، ص 81
5- عباسعلى عميد زنجانى، مبانى و روشهاى تفسير قرآن، ص 105
6- همان، 105 -106
7- در منطق، «لازم‏» را به بين و غيربين تقسيم كرده‏اند. در اين جا، مراد از لاز اعم از بين و غيربين است.
8- محمدباقر مجلسى، بحار الانوار; ج 42، ص 128 همچنين درباره استعمال تنزيل به اين معنا، ر.ك. به: همان، ج 24، ص‏117 و 118 و ج 25، ص‏97 و ج‏89، ص 40 و59 و107 و ج 10، ص 125 / محمد بن مسعود عياشى، تفسير عياشى، ج 2 ص 251.
9- «ما از خدا هستيم و به سوى او بازمى‏گرديم.» (بقره:156)
10- محمد بن يعقوب كلينى، كافى، ج‏3، ص 261
11- محمد باقر مجلسى، پيشين، ج‏37، ص 194
12- «همانا به سوى پروردگار خويش مى‏روم.» (صافات:99)
13- عبدعلى‏بن جمعه حويزى، نورالثقلين، ج 4، ص‏419 / سيد هاشم بحرانى، پيشين، ج 4، ص 28
14- «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءكم ونساءنا ونساءكم وانفسنا وانفسكم فنجعل لعنت الله على الكاذبين‏»; پس هر كس در اين [باره] پس از دانشى كه تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه كند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت‏خدا را بر دروغ‏گويان قرار دهيم.(آل عمران: 61)
15- محمد باقر مجلسى، پيشين، ج‏93، ص 241
16- محمود بن عبدالله آلوسى، روح المعانى، ج 1 ص‏7 / جلال‏الدين سيوطى، الاتقال فى علوم القرآن، نوع‏77
17- مصدر به معناى اسم مفعول به كار مى‏رود; مانند قرآن، غفران و رجحان. در كاربردها، قرآن بيش‏تر به معناى «مقروء» - چيزى كه مورد قرائت واقع مى‏شود - به كار رفته است.
18- فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 28 و29
19- ر.ك. به: محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص‏216 / محمد باقر مجلسى، پيشين، ج‏89، ص‏7
20- ر.ك. به: ناصر خسرو، پيشين، ص 180
21- اشاره است‏به آيه «انما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان...»; شراب و قمار و بت‏ها و گروبندى با تيرها، پليدى و كار شيطان است. (مائده: 90)
22- محمد بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعة، ج 12، ص 121
23- سيد هاشم بحرانى، پيشين، ج 1، ص‏23
24- محمد بن مقلاص اسدى كوفى (ابوزينب)، غالى و ملعون است. ر.ك. به: محمد بن حسن طوسى، رجال طوسى، ص 345
25- سيد هاشم بحرانى، پيشين، ج 1، ص‏23
26- عنكبوت: 45
27- بقره:43
28- محمد باقر مجلسى: پيشين، ج 25، ص 315
29- نگارنده در كتاب روشهاى تاويل قرآن كه توسط مركز انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم منتشر شده، در فصلى جداگانه، تعداد قابل توجهى از اين روايات را از نظر متن و سند مورد نقد و بررسى قرار داده است.
30- دلايل‏وشواهد،حاكى‏ازوجودرابطه‏بين‏خطابيه(پيروان‏ابوالخطاب) و اسماعيليه است، به طورى كه برخى از ملل و نحل نويسان، گروه اسماعيليه را همان خطابيه به شمار آورده‏اند. ر.ك. به: حسن بن موسى نوبختى، فرق و مذاهب اسلامى، ترجمه على دشتستانى، ص‏46
31- ر.ك. به: محمد حسين طباطبائى، الميزان، ج‏3، ص 72
32- محمد باقر مجلسى، پيشين، ج‏89، ص 100
33- يعنى: «در تابستان، تو شير را فاسد كردى.» ريشه اين مثل، آن است‏كه دختنوس، دختر لقيط، با مرد پيرى به نام عمرو بن عدس ازدواج كرد و بعد از مدتى، از او طلاق گرفت و با جوانى زيبا چهره ازدواج كرد. در آن سال، قحطى آمد و آن زن از عمرو (شوهر قبلى‏اش) شير خواست و وى در پاسخ، اين جمله را بر زبان آورد - اصمعى آن را چنين معنا كرده است -: آنچه را كه مى‏خواستى، در گذشته رها كردى، و حال كه وقتش نيست مطالبه كنى. فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص‏83
34-35-36- ر.ك. به: سيد محمد حسين طباطبائى، پيشين، ج‏3، ص 52; ص 52 ; ص‏49
37- «همان‏گونه‏كه‏من‏نمازمى‏گزارم،نمازگزاريد.» بخارى، صحيح،كتاب اذان،باب‏18و60،كتاب‏ادب، باب‏27احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص‏53
38- محمد بن على‏بن بابويه، علل‏الشرايع، به‏نقل‏از: مرآة الانوار،ص‏6
39- زخرف: 4
40- يونس: 1
41- هود: 1
42- ر.ك. به: محمد بن حسن صفار، پيشين، ص 315
43- نساء:113
44- بقره:269
45- آل‏عمران:7
46- احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص‏266، 314، 328 و 335
47- محمد بن عيسى ترمذى، سنن ترمذى، كتاب المناقب، باب 42، احاديث‏3823 و 3824
49- لازم است توجه شود كه بحث «عوامل مؤثر در فهم تاويل قرآن‏» و نيز «آگاهان به تاويل قرآن‏» مباحث ديگرى‏اند كه بايد در جاى خود به هر يك‏ازآن‏ها به صورت‏جداگانه‏پرداخت. به‏منظورجلوگيرى از ايجاد شبهه، براين‏نكته‏تاكيدمى‏گردد كه‏براى‏فهم‏درست‏مداليل،مصاديق‏وحكمت‏هاى آيات قرآن، بايد به وضع لغات، استعمال‏هاى گوناگون آن‏ها، سياق آيات و اسباب نزول آشنا باشيم و همچنين داراى فهم عميق، قوه تشخيص، قلب سليم و شناختى صحيح از خداوند باشيم; زيرا قرآن كلام اوست و به نظر مى‏رسد همه اين امور و عوامل مؤثر ديگر در فهم قرآن - همگى - در كسى جز پيامبر(ص) و اهل‏بيت(ع) جمع نيست. بنابراين، تنها آن‏ها هستند كه همه تاويل قرآن برايشان مكشوف است و ديگران بدون توجه به آنچه از پيامبر(ص)و اهل‏بيت(ع) رسيده، تنها مى‏توانند به بخشى از تاويل قرآن دست‏رسى پيدا كنند. اگر برخى از روايات، آگاهى به تاويل قرآن را منحصر به پيامبر(ص) و اهل‏بيت(ع) دانسته، مراد از آن‏ها فهم كل تاويل قرآن است. براين اساس، پيامبر(ص) فرمودند: «كسى جز على(ع) تاويل قرآن كريم را به تمام و كمال نمى‏داند.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج‏69، ص 184) يا در سخنى ديگر، خطاب به على(ع) فرمودند: «پس از من، مردم را به آن بخش از تاويل قرآن كه فهم آن برايشان مشكل است، آگاه ساز.» (همان، ج‏23، ص‏195) و نيز در حديثى از امام باقر(ع) رسيده است كه فرمود: «جانشينان پيامبر(ص) همه تاويل قرآن را مى‏دانند.» (محمدبن حسن صفار، پيشين، ص 224)

مقالات مشابه

بررسی تأویل از دیدگاه آیت الله معرفت و ابن عربی

نام نشریهپژوهش‌های نفسیر تطبیقی

نام نویسندهابراهیم ابراهیمی, طاهره حاجی علیخانی

بررسی تطبیقی تأویل در تفسیر صافی و تفسیر القرآن الکریم

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمهدی لطفی, سیدخلیل کوهی

بررسی گفتاری در باب تأویل و تفسیر

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحمد بیابانی اسکویی

تأملی دیگر در باب تأویل

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحمد بیابانی اسکویی

پاسخ به شبهاتی در باب تأویل و تفسیر

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحسن بیدارفر

تأویل و تفسیر

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

تأویل و راسخان در علم

نام نشریهالهیات و حقوق

نام نویسندهعلی‌اصغر ناصحیان